سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Labraka

Labraka

Labraka

Labraka

Labraka
Labraka
عکس های لابراکا
آرشیو
درباره لابراکا
لابراکا
تکرار غریبانه ی خاطره ها..

اینجا شب هنوز مرثیه می خواند برای گمگشته ای یوسف نشان.. 

چشم هایم را می بندم ، به یاد نگاهی که شبی در آسمان خیالم درخشید و از پس آن همه ی روز هایی که شب شدند و همه ی شبهایی که سرد شدند روزه ی سکوت می گیرم.. چیزی در من فرو می ریزد.. هوهوی بادی سرد ، رعشه بر اندامم می افکند..

می لرزم.. اما نه از سرما.. می خزم در آغوش گرم ثانیه هایی که به نگاهش مقدس اند..

سر بر شانه های محکم ثانیه هایی می گذارم که بودن را با او تجریه می کنند..! دوباره درد خیالت ، روبرویم می ایستد و من می مانم و من! .. من می مانم و در خود فروریختن ها.. من می مانم و تکرار غریبانه ی خاطره ها..

 

با چشمانی دریده از خیرگی

در خلسه ای عمیق غرق می شوم

غصه ها تیشه بر ریشه ی افکارم می نهند..

آه.. نمی دانم تا کی باید بود و دل سپرد به سکوت شبگیر غم

و شمارش کرد تسبیح گسیخته ی عشق را.. 

 



مهربانم.. یاد داری رفتنت را ؟ یادت هست شبی را که در خزان ترانه 
هایم رفتی و قلبم را به دست سنگین و بی رحم باد سپردی.. ؟ مرا می برد و چه سنگین می برد.. چرا که وجود تهی ام مملو از درد و سوالهای بی جوابم بود ، سوالهایی که جوابی نداشتند و جوابهایی که تسکینی برایشان نبود..

نگو ندانسته رنجیدی و رفتی و ناپاک در عشق جلوه گری کردی و رمیدی.. نرنجیدی از غربت عشقم ، از خاکستر شدن آرزوها و ورقهای به جا مانده از غرورم.. ندیدی خلوص دیوانه وار دستهایم را.. ؟
 

بگو..

تویی که اینگونه خرمن به خرمن می سوزانی مرا

به کدامین آیین می جویی ام ؟

تو بگو..

از فراز آن همه باتو بودن ها و آن همــه بی تو بودن ها..

نگاه پر تمنای شب را چگونه تسکین کنم.. ؟ بگو..


ای کاش در خزانه باور های پریشان خود شمعی بودیم به دور از باد..

 افسوس..

 حال بنشین و تماشا کن واژه های عریانم را.. خمیدگی قامتم را..

نقوش کبود قلبم را.. چروک صورتم را.. بنشین و معنا کن صدای شکستنم را.. غروب رفتنت را.. عمرم را.. جوانیم را..
 



دیدگاه شما
آخرین نوشته ها
پیوندها
لوگو
آمار وبلاگ
پادکست

اسکرول بار

ابزار وبمستر

ابزار هدایت به بالای صفحه